دفتر دل

حس زنانگی !!!

آری
من زنانگی ام را با تو شناختم
در میان نفس ها
و دست های گرمت
در آن هنگام  که در تو گم نه
با تو می آمیختم                    
دیگر من  تمام  تو بودم
و تنم  بوی تو را می داد
نمی خواستم  بدانم  که خورشید از کدام  سمت  طلوع می کند
زیرا  تو بودی
تو که مرا                                
با حس لحظه های ناب آشنا کردی
به اوج لذت رساندی
وقتی که صدایم میزدی
با نفس هایی که پر بود از من
و حالا دیگر
من زنی نیستم در آستانه فصلی سرد
زنی هستم
در آستانه حسی تازه


اسارت !!!


لبـــ ـهآیم رآ به اسارتـــ لب ـهآیت ببر !


کــہ ـمَن چون آزادے مطلق مے شناسمــش !


و چه خوبـــ مزه اے مےدهد


اسارتـــ آغشته به طعمــِ آزادے !!



گاهی بگذار !!!

 


گاهی بگذار
هیچ نگویم
بگذار فقط بنشینم روبرویت
حتی دستهایت را هم نمیخواهم
بگذارشان توی جیبت که
چشمم بهشان نیفتد
لبهایت را هم جمع و جور کن که
هوایشان به سرم نزند
اما کاری به چشمهایت نداشته باش
آنها سهم من اند
تو هم هیچ نگو
بگذار بنشینم و
از سکوتت
تا لبخندت
از نگاهت
تا اخمت
طرحی بزنم
نه با رنگ
با کلام
کلامی که با "ع" شروع میشود
"ع" عین ِ عشق
"ع" عین ِ تو

 

 


عشقم پشتم باش،فقط همین !!!

 

می خواهم همه ی دنیا باشم

در آغوش تو

می خواهم همه ی دنیایم

آغوش تو باشد

آقای من!

دنیایم را از من نگیر.

همینجور که ساده نگاه کنی

یا اخمالو

حتی در خواب

گوشه های لبهات

می خندد

نگاهت می کنم نگاهت می کنم

و مست به خواب می روم...

می شود صدایت را

همیشه در خواب من

جا بگذاری؟...



 


این روز هایم...

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد …

تظاهر به بی تفاوتی

تظاهر به بی خیـــــالی

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست …



تو...

آدم بايد يک " تو " داشته باشه ؛
که هر وقت از همه چي خسته و نا اميد بود ،
بهش بگه :
مهم اينه که تو هستي !
بي خيال دنيا ... !

 


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد